‪Google+‬‏
از‌آینده ناامید هستیم :: ماهنامه تحلیلی - تبیینی 57 ماهنامه تحلیلی - تبیینی 57

ماهنامه تحلیلی - تبیینی 57




از‌آینده ناامید هستیم

يكشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۲۵ ق.ظ

بررسی آسیب های مسئله «نشاط» در گزارش میدانی از دانشجویان دانشگاه تهران 


کسی که اینجا درس می خواند، هیچ امیدی به آینده ندارد، نشاط یعنی چه؟ می آیی می روی، بی خود و بی جهت. می دانی که آخر سر، به جایی که برسی، دکترایت را هم که بگیری، یک مناسبات دیگری هستند که همه چیز را رقم می زنند و معلوم می‌کنند کی سر چه کاری باشد. چه نشاطی؟
جمله‌هایی که خواندید، قسمتی از پاسخ دانشجوی ارشد علوم سیاسی دانشگاه تهران است به سوال‌های 57 درباره اینکه: خودتان را دانشجوی بانشاطی می‌دانید یا نه؟ نشاط یا شادابی علمی چه تفاوتی با نشاط فرهنگی دارد؟ چقدر از این نشاط یا بی‌نشاطی به دانشگاه؛ یعنی مسئولان و اساتید مرتبط است و چقدر به خودتان به عنوان بخشی از سیستم؟ چطور می‌شود به سمت بانشاط کردن فضای دانشگاه رفت؟
متنی که می‌خوانید حاصل گفت‌و‌گوی صریح و صمیمانه 57 است با چندین دانشجوی دانشگاه تهران که در عصر یک روز پاییزی در حیاط پردیس اصلی دانشگاه از دغدغه های خود برای ما گفتند.

کارگر شهرداری درآمدش از ما بیشتر است
نسبت به آینده مان ناامید هستیم. پذیرش بیش از حد انجام می دهند. همه جا برای ما اشباع شده است. من اگر بخواهم بروم سر کار حقوق من یک میلیون یا یک میلیون و سیصد است، ولی کارگر شهرداری و فلافلی از ما بیشتر درآمد دارد. از لحاظ علمی هم بخواهیم ارشد بخوانیم و بالاتر برویم هرچه فکر می کنی می بینی هیچ چیز ندارد. تنها امیدت این است که آخرش عضو هیئت علمی بشوی. آن هم با هزار ضرب و زور. دانشگاه ما حتا آزمایشگاه هم ندارد که در آنجا کارهای‌مان را انجام بدهیم. یک کمد نداریم که وسایل‌مان را بگذاریم. اصلا دانشکده نداریم. 
سال قبل خیلی زور زدیم در خوابگاه ـ که نزدیک به 200نفر جمعیت دارد ـ لااقل نماز جماعت داشته باشیم. فوقش می توانستیم برای نماز و دعا و اینها 10-11 نفر جمع کنیم بعد از یک مدت خود به خود این جمع هم از بین می رفت و کنسل می شد و نمی شد کاری کنی.
اجازه نداریم کاری بکنیم
ما استادی داشتیم که می گفت وظیفه دانشجو این است که درس بخواند و دنبال کارهایی غیر از درس خواندن باشد. وقتی استاد چنین نظری دارد، دانشجو سمت کارهای دیگر نمی رود. نشاط ناشی از تنوع است. ما تنوع‌ در برنامه ها نداریم. فقط اینجا می آییم درس می خوانیم. شما بنرهای دانشگاه را ببینید همه تبلیغ برنامه های دانشگاه تهران است. برای دانشگاه علوم پزشکی نیست. دانشگاه علوم پزشکی کار خاصی انجام نمی دهد و ما هم اجازه نداریم کاری بکنیم. خیلی جالب است یکی از هم‌کلاسی های‌مان خواست برنامه ای فرهنگی با عنوان جشن علوم آزمایشگاهی را اجرا کند، از یک شخص مهمی دعوت کرده بود و بازخواستش کردند که چرا چنین فردی را دعوت کردی و دلیل این مخالفت را نگفتند.
سالن دانشگاه برای دانشجو است، ولی برای اینکه دو ساعت سالن را به ما بدهند، گفتند دو میلیون می خواهیم. اینکه خودشان از خودشان پول می خواهند خیلی بد است!
خانواده می گویند: چرا از دانشگاه فراری هستی!
با دوستم که 5-4 سال است از دوران دبیرستان با هم هستیم، به دانشکده می آییم و می رویم. (به دانشکده خودش اشاره می کند) آنجا که من اصلاً دلم نمی کشد بمانم. نمی دانم شاید به خاطر اینکه امثال من کمی خجالتی هستم و از طرفی مثلا دختر آنجا بیشتر است و یا پسرها آن جا کم جوش تر هستند؛ نمی دانم! 
تفریح من در دانشگاه صرفا نیم ساعت یا چهل دقیقه سر این کلاس نشستن است و بعد هم بیایم بیرون، سیگاری بکشم و چرخی بزنم و سریع بروم خانه. یک حالتی شده که خانواده خود من می گویند: تو چرا از دانشگاه فراری هستی! مثلاً چهار و نیم کلاس ات تمام می شود تو پنج نشده رسیدی خانه؟
من نمی توانم بگویم دانشگاه چه کاری می تواند بکند. چون شما الان بیایی هر صحبتی بکنی می گویند خوب مثلاً کافه های مختلف هست. اینجا ما گیر به تو نمی دهیم که چطور بیایی چطور نیایی با خانم یا دختری می خواهی آشنا بشوی یا نشوی. کلاس های تربیت بدنی و زبان هم هست. همه اینها را می گویند ولی من دانشگاه را صرف این قضیه با نشاط نمی بینم که شما می گویی من در دانشگاه با هزینه کمتری کلاس های ورزشی و زبانم را می روم. فضای دانشگاه باید کمی بازتر بشود چون صرفا کسانی می آیند توی دانشگاه که همه، مدت سه، چهار سال در دبیرستان به فکر درس خواندن بوده اند. خود من به شخصه در دوران تحصیلم در دبیرستان، بالاتر از سن خودم بودم، چیزهای بیشتری دیدم، مهمانی های مختلف دانشجویی با دوستان بزرگتر، ‌سیگار کشیدن،‌ این طرف و آن طرف رفتن، آزادی را داشتم، پس برای من دانشگاه دیگر آن نشاط را ندارد، صرفا و بی دغدغه می آیم و می روم.
مثلاً همین الان شما دیدید این آقا آمد از رفیق ما فندک گرفت و سیگارش را روشن کرد و رفت. اگر من برای همین قضیه کوچک بروم جلوی یک خانم آنقدر نگاه روی من است و آنقدر فکرها و بافت های منفی ایجاد شده که طرف می گوید می خواهد طرح رفاقت بریزد یا مثلاً بلایی سر من بیاورد.
من که در دبیرستان بودم با بیست - سی تا پسر با هم بودیم. حالا می آیی در فضایی که خوب هر دو جنس در کنار هم هستند، استادهای بزرگتر، چیزهای بیشتری می بینی، خوب آن موقع هست که تو باید درس زندگی را یاد بگیری و سرگرم آن قضیه بشوی ولی متاسفانه ما نمی شویم. اتفاقا من دیشب داشتم با یکی از استادهای مدرسه مان سر همین مسائل درسی و مدارک و اینجور داستانها و حتی سر مسائل ازدواج صحبت می کردم. به من گفت: ببین شما مثلاً‌ وقتی می خواهی از توی مقطع کارشناسی که تمام می شود بروی به مقطع دکتری یک زنجیری این وسط است به نام کارشناسی ارشد که شما را به هم وصل می کند من می گویم این زنجیر خیلی چیز خوب و جالبی است خوب من هم که الان از دبیرستان آمدم توی دانشگاه از توی فضایی که همه مذکر بودند آمدم توی فضایی که خوب مذکر و مونث است. استاد با کلاس هست، استادی که درس اش را خوانده، یک عمر زندگی اش را گذاشته و تجربه کسب کرده است. من باید بتوانم از او استفاده کنم، نه اینکه بروم بنشینم سر کلاس، نیم ساعت، چهل دقیقه، سریع از کلاس زده شوم بیایم بیرون دو نخ سیگار بکشم، بروم خانه مان.
در دوران دبیرستان دوستی با ما همکلاس بود و رتبه پنج کشوری را آورد و اولین پسر بود که در کنکور ورودی 92 توانسته بود رتبه زیر ده بیاورد. خیلی درس می خواند و خودش می گفت تفریح من درس خواندن است. مثلاً ما خیلی خودمان را می کشتیم و بعد از عید، 7-8 ساعت درس می خواندیم، این رفیق ما زیر 15-16 ساعت درس نمی خواند. یک چنین آدمی بود. زد و قبول شد در رشته حقوق. این آقا که رفت دانشگاه، دو ترم مشروط شد. به هیچ نتیجه ای نرسید. در بهترین رشته و  دانشگاه دارد درس می خواند. ولی هیچ نشاطی برای او نیاورده است. چرا؟ چون تو فضای دبیرستان که بود صرفا نشاط را در فضای درس خواندن می دیده بدون اینکه بخواهد با جنس مونثی در ارتباط باشد و بخواهد تفریحات دیگری داشته باشد. هیچ کدام از اینها را نداشته، دانشگاه هم که آمده باز نتوانسته اینها را بدست بیاورد و دیگر نتوانسته به درس هم صرفا برسد. 
من بخواهم مثلاً جغرافیا بخوانم خوب خیلی راحت چهار تا کتاب و مقاله آن را از اینترنت سرچ می کنم و می خوانم و به یک نتیجه ای می رسم پس بگذار یک چیزی باشد که خودم هم از آن لذت ببرم ولی خوب متاسفانه مملکت و جامعه ما جوری است که درسی که شما بخواهی از آن لذت ببری در نهایت و در آینده شغلی واقعاً برایت بی نتیجه می شود. خیلی ها هستند از رشته ریاضی فیزیک می آیند طرف می آید می گوید می روم عمران، مکانیک یا برق می خوانم. از یک طرف هیچ چیز برایش نمی ماند. حالا اگر دانشجوی خوبی باشد می گوید می روم خارج و به یک جایی می رسم، یا اگر نه باید بماند آن همه زحمت کشیده با یک حقوق خیلی معمولی یک زندگی خیلی معمولی برای خودش دست و پا کند. 


کسی که اینجا درس می خواند، هیچ امیدی به آینده ندارد، نشاط یعنی چه؟ می آیی می روی، بی خود و بی جهت. می دانی که آخر سر، به جایی که برسی، دکترایت را هم که بگیری، یک مناسبات دیگری هستند که همه چیز را رقم می زنند و معلوم می‌کنند کی سر چه کاری باشد. چه نشاطی؟
جمله‌هایی که خواندید، قسمتی از پاسخ دانشجوی ارشد علوم سیاسی دانشگاه تهران است به سوال‌های 57 درباره اینکه: خودتان را دانشجوی بانشاطی می‌دانید یا نه؟ نشاط یا شادابی علمی چه تفاوتی با نشاط فرهنگی دارد؟ چقدر از این نشاط یا بی‌نشاطی به دانشگاه؛ یعنی مسئولان و اساتید مرتبط است و چقدر به خودتان به عنوان بخشی از سیستم؟ چطور می‌شود به سمت بانشاط کردن فضای دانشگاه رفت؟
متنی که می‌خوانید حاصل گفت‌و‌گوی صریح و صمیمانه 57 است با چندین دانشجوی دانشگاه تهران که در عصر یک روز پاییزی در حیاط پردیس اصلی دانشگاه از دغدغه های خود برای ما گفتند.


تهران شهر 72 ملت است!
بالا در دانشکده فیزیک نمایشگاه روز جهانی علم برپا است و من تا ظهر آنجا در غرفه زیست بودم و از آنجا باید مستقیم بیایم کلاس و الان واقعاً خسته ام و تازه رسیده ام دانشگاه و باید بروم کلاس. آنجا هم برای ما برنامه خاصی نگذاشتند. هر برنامه ای که می گذارند همه جنبه هایش را در نظر نمی گیرند که نشاط داشته باشد. مثلاً ‌فاصله بین کلاس هایمان خیلی کم است. بعضی از استادها هم که عادت دارند بچه ها را زیاد در کلاس نگه دارند. دقیقاً روزهای یکشنبه و سه شنبه ما این طور است. استادها سخت گیرند و دوست دارند دانشجویان را نگه دارند. وقت بوفه رفتن مان خیلی کوتاه است. بدو باید برویم آنجا هم صف باشد سریع باید تغذیه را بگیریم توی راه هول هولکی بخوریم و برسیم به کلاس بعدی. اساتید یک اعتقادی هم دارند که مثلاً ساعت 10 به بعد دانشجو را به کلاس راه نمی دهند. 
مهر ماه که می شود برنامه ها خوب است. نزدیک های عید و هفته های خاص هم برنامه ها خوب است، ولی این همیشه نیست. مثلاً وقتی وارد اعیاد می شویم فقط بعضی روزها توی ماه جشن و مراسم است و همیشه این مراسم ها نیست. به نظر من حداقل باید در هفته دو مرتبه باشد. من اکثر مراسم ها را شرکت می کنم چون دوست دارم. به نظرم خوب است انرژی تخلیه می شود. بحث شادی و اینکه یک چیزی یاد بگیری و گفتگو باشد خیلی تاثیر دارد. درس بیاید کنار یک برنامه دیگر. بالاخره این خودش خستگی را از بین می برد.
من خودم عضو شورای صنفی هستم. ما برای نشاط نشاط یک کارهایی می کنیم، مثلاً من الان پیگیر این بودم که ما آنجا تالار آمفی تئاتر داریم و باید هر هفته فیلم پخش شود مثلاً‌ هفته قبل گفتند احتمالاً آن ساعت سخنرانی یک حاج آقایی باشد، می خواهند بیایند. خوب یک روز دیگر باشد، سه شنبه باشد، آن تالار همیشه خالی است. فقط یک دوشنبه، ساعت هفت و نیم تا نه-نه و نیم می خواهد برای پخش فیلم خالی شود. دیگر آن را نگیرید.
اگر هم اتاقی خوب نباشد واقعاً توی آن فضای چهار دیواری زندگی کردن سخت است من این سختی را در ترم یک تجربه کردم. الان به نظر من فضای خوابگاه بد نیست ولی به قول پدرم تهران قوم هفتاد و دو ملت است. یک کم با بعضی از بچه ها و فرهنگ ها و مذهب ها سخت است بعضی ها یک جور آزارهای روحی به آدم وارد می کنند که بعضا تحمل آن سخت است. در بعضی از رشته ها در دانشگاه این بحث هست مثلاً کارهای عملی بچه های دانشکده هنر معمولاً خیلی زیاد است. توی دانشگاه خسته می شوند می آیند خوابگاه استراحت می کنند ولی ما بعضاً می رویم خوابگاه باز هم باید درس بخوانیم و استراحت مان کمتر است. یا بچه های تربیت بدنی خیلی هایشان کارهایشان را در دانشگاه انجام می دهند. من صریح درباره درس خواندن از آنها می پرسم و می گویند ما توی دانشگاه دو ساعته می خوانیم و به خوابگاه می آییم بعد آنها خیلی شلوغ می کنند، ولی اینطور نباید باشد.


ما می توانیم در قوانینی که می نویسیم کاری کنیم که جوان ها، ما، همه، پیر، جوان، زن، مرد برای زندگی نشاط داشته باشند انگیزه داشته باشند. نه اینکه بهش بگویند تو اصلاً حرف نزن! سکوت کن! خفه شو! احساس نکنند علاف اند. فکر کنند یک صفحه کتاب که می‌خوانند واقعاً مفید است.


تا برسد به آن مسئول نشاط آدم از بین می رود
نمی شود گفت نشاط صرفا از طریق دانشجو باشد یا مسئول. یک جرقه ای باید از جانب مسئولان زده شود و دانشجویان هم بیایند و دست به دست هم بدهند و چهار نفر اتفاق کنند. دسترسی به مسئولان هم تاثیر دارد. دانشجویان دور هم جمع می شوند و می گویند فلان کار را بکنیم. خوب فلان مسئول را چه جوری می خواهی پیدا کنی؟ حالا وقت بگیر و ...(با خنده) کلاً تا برسد به آن مسئول نشاط آدم از بین می رود. کلا جفتشان دخیل است. ولی خوب از آنجایی که به نظرم انرژی دانشجو بیشتر است یک کم باید دانشجوها بیشتر تلاش کنند.
خنده تلخ من از گریه غم‌انگیز تر است
فقط آدم به خاطر با سواد شدن به دانشگاه می آید و در کنار این خیلی چیزها را هم از دست می دهد. ما در خیالات که زندگی نمی کنیم، داریم در دنیای واقعی زندگی می کنیم. سوار تاکسی می شویم پول می دهیم. اینها واقعیات هستند. در وهم که زندگی نمی کنیم. هم به مادیات نیاز داریم، هم باید سواد داشته باشیم. نداشته باشیم به درد نمی خوریم. این دو تا در کنار همدیگر هستند که باعث می شود بعدتر راحت تر  بتوانیم بخندیم. 
من دانشگاه را مقصر نمی دانم، من این ساختار را مقصر می دانم که همه را به سمت دانشگاه سوق می دهد. دانشگاه پیام نور، دانشگاه آزاد و ... همه را می آوریم به این سمت که درس بخوانند بدون اینکه فکر کنیم فردا می خواهند چکاره شوند. فقط می خواهند علافشان کنند. من در کنار درس خواندن می روم آنقدر کار می کنم که آن خلاء را برای خودم پر کنم تا بتوانم بخندم. ولی آن خنده را دارم برای خودم درست می کنم. آن نشاط واقعی نیست. می دانی چه جوری است؟ بعضی وقتها توی بحث های فلسفی آدم می گوید یک چیزی را لمسش می کنی، یک چیزی در وجودت است. می دانی چه می گویم؟ ما نمی توانیم لمسش کنیم می خواهم برای تان به وجودش بیاورم. اصلاً واقعی نیست. برای اینکه زندگی کنم برای خودم به وجودش می آورم، می خواهم زندگی کنم.
دانشگاه یک چیزی است که به وجود آوردند و ما آنجا داریم درس می خوانیم. درس خواندن یک چیزی است، اینکه چرا ما آنجا داریم درس می خوانیم یک چیز دیگر است. ساختاری که در جامعه وجود دارد می گوید که برو آنجا درس بخوان تا فردا به تو کار بدهیم ولی این کار را نمی کند. نمی گویم همه اش اینجوری است و الان دانشگاه یک محلی شده برای علافی. بیایی آنجا وقتت را بگذرانی، دوران جوانی ات بگذرد، دوران نشاط ات بگذرد، بعد آخرش هم ولت می کنند. یک لحظه می بینی دکتری ات را گرفتی، ولت کرده اند. یعنی تو دیگر دانشجو نیستی. بعد می گویی که من کار می خواهم! می گویند: برو بابا! با کی نسبت داری؟ نگاه می کند و می گوید تو به درد ما نمی خوری، چرا به درد نمی خورم؟ حالا دیگر نیاز نداریم یکی دیگر شد؟ چرا شد؟ آن یکی را بیار ببینم کی است؟ می گویم من اینجا درس خواندم! می گویند: مهم نیست.
دیدگاه من به دنیا فردگرا نیست، ولی این جامعه است که به خیلی از رفتارها جهت می دهد. دیدگاه ها و رفتارها و نگاه آدم هایی که در آمریکا زندگی می کنند با آدم هایی که در ایران زندگی می کنند یکی نیست. مثلاً کسی که در فقر به دنیا می آید کسی که در ته خط نازی آباد و خانی آباد به دنیا می آید با کسی که در تجریش به دنیا می آید مطمئناً با هم فرق دارند و می بینیم کسی که بچه دکتر است، دکتر می شود. نمی گویم حتما اینجور می شود،  در آن استثنائاتی هم هست ولی خیلی کم هستند و می توانیم از اینها چشم پوشی کنیم.این جامعه باید درست ساخته بشود تا بتواند به آدم ها جهت های خوبی بدهد. ما می توانیم در قوانینی که می نویسیم کاری کنیم که جوان ها، ما، همه، پیر، جوان، زن، مرد برای زندگی نشاط داشته باشند انگیزه داشته باشند. نه اینکه بهش بگویند تو اصلاً حرف نزن! سکوت کن! خفه شو! احساس نکنند علاف اند. فکر کنند یک صفحه کتاب که می خوانند واقعاً مفید است، فردا از آن صفحه کتاب توی یک جایی بخواهد حرف بزند فایده اش را بببیند. وقتی من می دانم هر کاری بکنم آخرش هیچ است، دیگر نشاطی نمی ماند، باز هم این کار را می کنم، ولی برای خودم این کار را انجام می دهم، برای اینکه چاره ای ندارم. ▪

۹۴/۱۱/۰۴

ارسال دیدگاه:

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">