‪Google+‬‏
مادرم نذر کرد هم اتاقی خوب گیرم بیاید! :: ماهنامه تحلیلی - تبیینی 57 ماهنامه تحلیلی - تبیینی 57

ماهنامه تحلیلی - تبیینی 57




مادرم نذر کرد هم اتاقی خوب گیرم بیاید!

دوشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۴، ۰۷:۳۱ ب.ظ

در خوابگاه 180 درجه تغییر کردم

از در خوابگاه که وارد اتاق بچه ها می شویم سعی می کنیم چشممان را به روی همه ریخت و پاش ها و رختخواب های جمع نشده ببندیم و مستقیم برویم سمت میزی که در یک گوشه آشپزخانه قرار دارد! بچه ها هم به هیچ وجه به دوربین اجازه عکس گرفتن نمی دهند! در عکس از بالا   به پایین به ترتیب  یاسین حاجی بخشی ترم هفتم  کارشناسی حقوق، محمد محمودی ترم اول کارشناسی ارشد پژوهش هنر، پیمان محمودی ترم سوم  جامعه شناسی محض و امین خدابخشی ترم سوم کارشناسی ارشد  جامعه شناسی  انقلاب را  مشاهده می کنید. پیمان و  محمد   همان ابتدا می گویند هیچگونه نسبت فامیلی ندارند و این مسئله صرفا یک تشابه فامیلی است! محمد کمی کم حرف است و به سختی می شود از زیر زبانش حرف بیرون کشید. از حرف زدن یاسین می توان فهمید که زیاد اهل فکر کردن است و مسائل زیادی را برای خود حلاجی کرده است. پیمان  فن   بیان خیلی خوبی دارد و حرف زدنش آدم را مجذوب می کند. امین هم معمولا سعی دارد از حرف زدن فرار کند. این گفتگوی صمیمانه در محیط خوابگاهی دانشگاه شاهد البته قرار بود با نوشیدن چای نیز همراه باشد که به علت گم شدن قوری میان انبوه وسایل بچه ها خشک و خالی برگزار شد!

 

 

از زندگی خوابگاهی تان برای ما بگویید.

یاسین: خانواده ما خانواده شلوغی نیست. خوابگاه برای من یک زیست جدید و یک سبک زندگی جدید بود. سال اول من با شش نفر هم اتاق بودم و آنها هم از شهرهای مختلفی بودند. من تا قبل از خوابگاه در زمینه رویارویی با آدم های مختلف تجربه زیادی نداشتم و به قول دوستان، پاستوریزه بودم! تا قبل از اینکه به دانشگاه بیایم، با خودم می گفتم سربازی بروم، مرد می شوم. اما الان در همین چند سال خوابگاهی بودنم تقریبا این مرحله را دارم طی می کنم.

پیمان: من در سال های اول به طور رسمی خوابگاهی نبودم. با امین خانه گرفته بودیم و هم خانه بودیم. در دوره کارشناسی این وضعیت برایمان آسان نبود و زیاد سختی کشیدیم. چون تازه از محیط خانه کنده شده بودیم و سن مان هم به نسبت الان کمتر بود. اما بعد از چندسال خوابگاهی بودن مواجهه با آن برایم راحت ترشد و الان دیگر سختی چندانی را حس نمی کنم. اما تجربیات جدیدی برای من رقم خورد و در حال رقم خوردن است که برایم نکات آموزنده زیادی دارد. برخی از این تجربه ها تلخ و بعضی دیگر هم شیرین هستند. بعضی تجربه ها هم به گونه ای بودند که شاید هیچوقت تصور نداشتم روزی چنین تجربه ای را داشته باشم. فضای خوابگاه و جمعیتی که بود، بیشتر باعث اجتماعی شدن من شد و تا قبل از آن بیشتر در انزوا بودم تا اینکه با مردم باشم. 

 

 

 این جمعیت و شلوغی در جمع فامیل هم می تواند باشد. به طور خاص چه فرقی بین خوابگاه و فامیل هست و چرا فکر می کنید خوابگاه چیزهایی را به شما داد که فامیل نداده است؟

پیمان: در فامیل در بیشتر مواقع همه یک تیپ فکری دارند ولی در خوابگاه از چندین قومیت مختلف حضور دارند و هر کدام از این قومیت ها هم تجارب زیستی خاص خودشان را دارند که برای من که تا بحال از نزدیک با آنها زندگی نکرده بودم جذاب بود. من خودم لر بختیاری هستم و برایم جالب بود که مثلا یک جمله، در میان طیف های مختلف لر، معانی متفاوتی می دهد. این مثال را زدم برای اینکه بگویم نکاتی بود که من جز در فضای خوابگاهی شاید هیچ وقت دیگر نمی توانستم آنها را یاد بگیرم.

امین: می توانیم بگوییم هر فرهنگ، درب یک عالم جدید را به روی انسان باز می کند. همین مسئله افق دید ما را خیلی وسیع تر می کند که بدانیم قبایل و آدم هایی هم هستند که ممکن است جوری فکر کنند که از نظر ما عجیب به نظر می رسد. یا برعکس، رفتاری که از نظر ما عادی می آید، به نظر آنها عجیب برسد.

پیمان: من اولویتم برای شهر دیگر، بیشتر امکانات بود. مثلا من در خوزستان اگر بخواهم یک کتاب تهیه کنم حتی در مرکز استان یعنی اهواز هم نمی توانم آن کتاب را پیدا کنم. اما الان در تهران به انقلاب می روم و هر کتابی را بخواهم در آنجا پیدا می کنم.

محمد:  بحث امکانات که پیمان می گوید درست است. به علاوه ما خانواده شلوغی داریم و من برای اینکه بتوانم به خلوت دست پیدا کنم، شهر دیگری را انتخاب کردم.

 

 

 خلوت هدف نیست. به خلوت دست پیدا کنی که چه بشود؟

پیمان: من فکر می کنم محمد به خاطر شرایط خانوادگی شلوغش، تنهایی را تجربه نکرده و الان دنبال همین است. یک مسئله ای هست و آن اینکه انسان همیشه به دنبال نداشته هاست و می خواهد وضعیت جدیدی را تجربه کند. مثلا کسی که در شهر است از روستا خوشش می آید و کسی که در روستاست، به دنبال شهرنشینی است. این مسئله هم همین طور است. نه محمد؟

محمد: بله درست است. اینجا دیگر  من برای خودم هستم و دربست در اختیار خودم هستم. وقتم در اختیار خودم است و می توانم نهایت استفاده ام را بکنم. دیگر آن شلوغی خانواده نیست که تمرکزم را به هم بریزد؛ بنابراین مطالعه ام بیشتر است. اگر در خانه بودم بایستی بروم خرید کنم، به خواهرم برسم و از این دست کارها. اما اینجا فضا برای مطالعه فراهم است.

   امین: من در خانه هم که بودم اوضاع همین گونه بود. یعنی همه چیز حول محور من می گشت و هر تصمیمی می خواستم بگیرم، چیزی مانعم نبود. زمانم در اختیار خودم بود و برای خانواده جا انداخته بودم که به خلوت نیاز دارم و آنها هم درک می کردند و وقتی که من در اتاق مشغول کار یا درس بودم، همه می دانستند که نباید با من صحبت کنند. اما بیرون آمدن از محیط خانواده ترجیح دادم. چون اگرچه آنجا امکانات هست ولی نوعی روزمرگی هم وجود دارد که انسان را خسته می کند

 

امین: وضعیت من با دوستان کمی متفاوت است. من در خانه هم که بودم اوضاع همین گونه بود. یعنی همه چیز حول محور من می گشت و هر تصمیمی می خواستم بگیرم، چیزی مانعم نبود. زمانم در اختیار خودم بود و برای خانواده جا انداخته بودم که به خلوت نیاز دارم و آنها هم درک می کردند و وقتی که من در اتاق مشغول کار یا درس بودم، همه می دانستند که نباید با من صحبت کنند. اما بیرون آمدن از محیط خانواده ترجیح دادم. چون اگرچه آنجا امکانات هست ولی نوعی روزمرگی هم وجود دارد که انسان را خسته می کند. وقتی انسان از آن محیط برای مدتی بیرون بیاید، روزمرگی ها را هم از خود دور می کند.

یاسین: من می خواستم دنیایم را بزرگ تر کنم. دنیای من در خانواده عبارت بود از خانه و مدرسه. البته من سعی می کردم که از طریق فیلم دیدن دنیایم را گسترش دهم اما در نهایت این یک امر واقعی نبود و دنیای واقعی من در همان خانه و مدرسه خلاصه می شد. می خواستم از خانه بیایم بیرون و با چالش ها دست و پنجه نرم کنم. می خواستم قدری هم نازپروردگی را کنار بگذارم تا دیگر خبری از اینکه مادرت غذایت را سروقت جلویت بگذارد نباشد. می خواستم خودم را محک بزنم تا ببینم خود واقعی ام چقدر قدرت دارد و خودم را در روابط با بقیه بسنجم.

 

 این بزرگتر کردن دنیایت که گفتی دقیقا معنایش چیست؟ بیشتر بازش کن.

یاسین: یعنی عقبه من در شهر خودم هست و عقبه خانواده ام و دوستان و فامیل و غیره، و حالا من به عنوان آدمی با تمام این عقبه ها، در یک محیط جدید حضور دارم و در اینجا هم برای خودم دنیای جدیدی می آفرینم. دنیای که تا قبل از بودن من، نبود والان که هستم هست و بعدا که از اینجا بروم اینجا هم یکی از عقبه های من خواهد بود. من خیلی نمی خواهم روی قومیت های مختلف تأکید کنم؛ اما می گویم که آدم های مختلف و متنوعی را که در محیط خوابگاه دیدم، هیچ وقت تصورش را نداشتم. البته به میزان کمی در فیلم ها دیده بودم، اما هیچوقت فکر نمی کردم که این تفاوت ها در انسان ها، در دنیای واقع هم به چشم بخورد. همیشه فکر می کردم که اینها را فقط توی فیلم ها می توان دید.

 

 بعضی می گویند فضای خوابگاهی فضای افسرده ای است. شما این حرف را قبول دارید؟

محمد: لزوما نه. مقداری اش به خود آدم برمی گردد. یعنی گاهی انسان، انسان مسئله داری نیست. منظورم از مسئله چیزی است که دغدغه آن فرد باشد و در زندگی به دنبال آن باشد. البته این مسئله دائمی نیست و گاهی بعد از مدتی ممکن است عوض شود. اما به طور کلی فرد در هرمقطع از زندگی باید چیزی مسئله اش باشد و به دنبال آن برود. برخی افراد واقعا معلوم نیست در زندگی دنبال چه هستند. گیر یک زندگی روزمره افتاده اند که از آن راه خلاصی هم ندارند. این ها باعث می شود که فرد بعد از تجربه کردن همه چیز، دیگر چیزی را برای تجربه کردن نداشته باشد و چون هدفی ندارد و چیز جدیدی هم برای تجربه کردن ندارد، از زندگی لذتی نمی برد.

امین: بله من هم با محمد موافقم. بعضی از دوستان را داشتیم که می رفتند بیرون و وقتی وضعیت ساختمان های شیک و برج های بزرگ و آدم های پولدار را می دیدند در حسرت فرو می رفتند. مثلا جوانی را می دیدند که شاید سنش از آنها هم کمتر بود ولی سوار ماشین های آنچنانی، طبیعی است که فرد در این طور مواقع دچار ناامیدی و حسرت می شود.

پیمان: این در پایتخت خیلی پررنگ است، چون فاصله طبقاتی را انسان در پایتخت شدیدتر می بیند و از نزدیک حس می کند. از بالای شهر به جنوب شهر که بروی چیزهای کاملا متفاوتی را به چشم می بینی. دانشجو با دیدن اینها و با درنظر داشتن آینده تاریک و مبهمی که در پیش رو دارد، در خودش فرو می رود. با خودش می گوید که من الان با این همه دوری از خانواده و رنج و سختی و دل کندن از تعلقات دارم درس می خوانم و معلوم نیست به کجا می رسم ولی اینها بدون هیچ زحمت و تلاشی، امکاناتی از این قبیل دارند؛ امکاناتی که اگر من دانشجو، خودم و هفت نسل بعدم هم کار کنیم نمی توانیم به اینها برسیم!

یاسین: - محمد  حرف خوبی زد. کسی که مسئله ای برای خودش تعریف نکرده معمولا به این ورطه ها می افتد و مثل برگی است که با بادی از این طرف به آن طرف سردرگم می رود. یک حالت دیگر هم هست که افراد مسئله دارند، ولی از فرط زیادی و سنگینی مسئله، کم می آورند. در دوروبری های من آدم های زیادی بودند که به مرز کم آوردن رسیدند و بعدها به من گفتند که می خواسته اند کارهای خطرناکی کنند و نکرده اند. بچه ها اکثرا برای این به دانشگاه آمده اند تا به فضای روشنفکری واقعی برسند و بتوانند مشکلی از مشکلات جامعه حل کنند و خودشان هم به موفقیت دست پیدا کنند. اما وقتی می آیند و می بینند که موانع زیادی بر سرراهشان هست، مایوس می شوند. خصوصا آنهایی که از محیط های کوچکتر می آیند و با یک دنیای بزرگ تر مواجه می شوند، می بینند که مشکلات خیلی بیشتر از آن چیزی بوده که فکرش را می کرده اند؛ اینها کم کم باعث می شود ناامید و افسرده شوند.

 

 

 

 

 

 

 پس با این مسائلی که گفتید به نظرتان اصلا درس خواندن در وضعیت کنونی، ارزش این را دارد که از خانواده دور شوید و در محیطی مثل خوابگاه این همه سختی به خود بدهید؟

امین: خیلی از چیزها را که ما خودمان فکر نکرده ایم. جامعه به ما داده و ما هم دنباله رو بوده ایم. مثلا ما در جامعه ای بزرگ شدیم که درس خواندن ارزش بود و درس، راه اصلی پیشرفت و موفقیت بود. فامیل ما و پسرعموهای من همه درس را انتخاب کردند، طبیعتا من هم راه دیگری نداشتم. الان افرادی هستند که در حرفه هایی مشغول شده اند و بیشتر از کسی که درس خوانده موفق می شوند و زندگی مادی شان را هم دارند.

 

 شاید قبلا که دانشگاه را انتخاب کردید نمی دانستید راه های دیگری هم هست. ولی الان که به این آگاهی رسیده اید. چرا همان راه دیگری را که فکر می کنید بهتر است انتخاب نمی کنید؟

محمد: بله. قطعا راه های دیگری هم هست. اما از بچگی ما را این طور بار آورده اند و در ذهن ما اینطور جا انداخته اند که درس نخوانی به جایی نمی رسی. الان هر اداره ای که بخواهی بروی، مدرک می خواهند. در ضمن نکته دیگری هم که وجود دارد این است که این ابهام را ما می بینیم و متوجهش هستیم، ولی پدر و مادرهای ما هنوز فکر می کنند که درس تنها راه موفقیت است و ما هم ناچاریم به خاطر آنها به این دریوزگی ادامه دهیم!

پیمان: بله. من خودم هیچ کار دیگری جز درس خواندن بلد نیستم. چون تقریبا 18 سال است که دارم درس می خوانم. در طول زندگی ام حتی یکبار هم نشد که پدرم من را به همراه خودش سرکار ببرد. الان طوری شده که همین قلم و دفتر را اگر از من بگیری هیچ کار دیگری بلد نیستم انجام دهم. اگر یک کلنگ بدهند دستم شاید حتی یک نصف روز هم نتوانم از عهده آن بربیایم! پیر بوردیو هم چنین چیزی را مطرح می کند که در نظام عادت واره ای، به ما این مباحث را تحمیل کرده اند. این تحمیل به معنای این نیست که تفنگ بالای سرت بگذارند و بگویند درس بخوان! منظور این است که فضای فکری و ارزش ها و هنجارهای جامعه را طوری رقم زده اند که انگار اگر درس نخوانی به هیچ دردی نمی خوری. به خاطر همین بود که ماهم آمدیم سراغ درس خواندن. همیشه در گوش ما گفته اند که بچه مثبت ها باید فلان ویژگی ها را داشته باشند اما حالا که آمدیم سمت درس، می بینیم که جامعه به این چیزها بهایی نمی دهد.

محمد: گاهی رفقای من از من می پرسند چه رشته ای می خوانی، وقتی جواب می دهم می گویند که کنارش کار هم می کنی یا نه؟! این سوال واقعا فاجعه است! وقتی این سوال را می پرسند یعنی اصلا پیش فرض این است که از درس خواندن به جایی نمی رسی! در صورتی که من اصلا درس خواندن باید شغلم باشد. وقتی این سوال را می پرسد در واقع می خواهد بگوید که ته درس خواندن کار نیست و البته متاسفانه درست هم می گوید.

 اگر همین آگاهی را که الان نسبت به وضعیت خود و جامعه دارید، زمان انتخاب رشته و ورود به دانشگاه داشتید بازهم درس خواندن را انتخاب می کردید؟

امین: ببینید؛ وقتی آدم با یک چیزی زندگی می کند، فضای ذهنی اش هم همان طوری است. من الان چون در این شرایط بزرگ شده ام نمی توانم درکی از آن حالت داشته باشم و جواب درستی بدهم. اما این را می دانم که ما آمدیم درس بخوانیم که فردا آینده روشنی را برای خود رقم بزنیم نه آینده ای مبهم؛ این را می دانم که قطعا اگر برگردم به آن مواقع، حرفه ای را یاد می گیرم که الان بتوانم با آن نان دربیاورم!

یاسین: به نظر من باید علاوه بر دانشگاه های علمی کاربردی، پیام نور، غیرانتفاعی و آزاد، حتی نیمی از ظرفیت های دانشگاه سراسری را باید تعطیل کنند.  خیلی از هم ورودی های من وقتی با من حرف می زنند می گویند که فکر می کرده اند صرفا همه چیز از دانشگاه می گذرد و دانشگاه تنها مجرای موفقیت است و به غیر از آن راهی نیست. در صورتی که در واقع اینطور نیست. ممکن است کسی ذهن تجاری خوبی داشته باشد؛ این فرد هرچقدر هم  که درس بخواند، ته تهش باید وارد تجارت شود و کار تجاری کند. چون به درد این زمینه می خورد. کسی که قلم خوب دارد باید خوشنویس شود. من مثال هایی در ذهنم هست که الان بگویم بد نیست. مثلا شهریار در زمینه شعر تخصص داشت؛ پزشکی را ول کرد و شعر را ادامه داد. مهدی اخوان ثالث فوق دیپلم آهنگری داشت و در کاردانش درس خوانده بود. اما بعد به دنبال علاقه اش رفت. یا شنیده ام شخصی به نام امیرخانی دیپلم یا فوق دیپلم داشته است اما به خوشنویسی علاقه داشت و در این زمینه ادامه داد و الان آثارش را در دنیا میلیونی می خرند. اینها نشان می دهد که درس تنها مجرای موفقیت نیست. منظور من از راه های دیگر این نیست که بروند مثلا دکان باز کنند و یا سوپرمارکت باز کنند. منظور من این است که در هر زمینه ای که می خواهند وارد شوند، موفق وارد شوند و در آن زمینه تا انتها بروند. مثلا در زمینه تجارت تاجر بزرگی شوند، همین طور زمینه های دیگر. 

 

 

محمد: البته بحث یاسین جان بحث شما خاص است. این وضعیت کنونی به نظام آموزشی ما برمی گردد. از همان اول اینطور برای ما جا نینداخته اند که برویم دنبال یک تخصص و مهارتی یاد بگیریم. 

یاسین: من حرفم این است که درس بخوانند. ولی اگر دیدند به درد درس خواندن نمی خورند وقتشان را تلف نکنند. خانواده من از اول اصرار داشتند من رشته ریاضی فیزیک را انتخاب کنم و و برای دانشگاه هم می خواستند من را به همان رشته ها سوق دهند. اما من گفتم دوست ندارم و نمی خواهم و کنکور انسانی دادم. متاسفانه این جو هست ولی خود بچه ها هم تا حدی تسلیم می شوند و مقابلش مقاومت نمی کنند. خیلی از رشته ها آینده شغلی مناسبی ندارند و اصلا تضمینی برای شغلشان نیست.

محمد: در واقع هیچ رشته ای!

 

 از بحث خوابگاه زیاد دور نشویم. در رابطه با رفتارهای غیرقابل تحمل دیگران نظرتان چیست؟

یاسین: این بستگی به شخص دارد. یکی ممکن است سکوت کند، دیگری مقابله به مثل و دیگری هم رفتاری تندتر.

 

 قبول دارید خود شما هم ممک است رفتار غیرقابل تحملی داشته باشید که دیگران از آن رنج ببرند؟ تا به حال به رفتارهای خودتان فکر کرده اید؟

محمد: بله. این که قطعا هست. همه ما نقاط منفی داریم. ولی واقعا بعضی رفتارها ناخواسته هستند و فرد بدون اینکه هیچ نیت بدی پشت رفتارش داشته باشد، از سر عادت و ناخودآگاه آنها را مرتکب می شود.

 

پیمان: درست است. هیچ انسانی عمدا هم نوع خود را آزار نمی دهد مگر اینکه مریض باشد! ولی به هرحال آدم ها چون متفاوتند، روحیات خاص خود را هم دارند. گاهی هم سوتفاهم هایی به وجود می آید. این مسائل فقط مختص خوابگاه نیست. در خانه هم وقتی باشیم، ممکن است با پدر و مادر و یا خواهر و برادر خود به مشکلاتی بربخوریم. اینجا هم ما یک خانواده ایم و در این زمینه زیاد فرقی با خانواده اصلی مان وجود ندارد.

 

 هم اتاقی هایتان را خودتان انتخاب کردید؟

پیمان: من و امین که بله. چون دوره لیسانس را کلا با هم بودیم و خانه گرفته بودیم.

محمد: در دوره کارشناسی معمولا سختی ها و رنجش ها بیشتر است. الان که آن مرحله را پشت سر گذاشته ایم روش رفتار کردن با هم اتاقی هایمان را یاد گرفته ایم و خیلی مشکلی در این زمینه وجود ندارد. چون تجربه اش را در پشتوانه خودمان داریم.

یاسین: هم اتاقی های سال اولم را خود دانشگاه انتخاب کرد ولی از سال دوم انتخاب با خودمان بود. مادر من سفره نذر کرده بود که هم اتاقی خوب گیرم بیاید! و الحمدلله همین طور هم شد. یعنی هم اتاقی هایم به لحاظ شخصیتی به من می خوردند. هم نماز خوان بودند و هم به لحاظ اخلاقی و شخصیتی ماتناسب بودیم. سبک زندگی هایمان به هم می خورد، شوخی ها به موقع بود و زیاد مشکلی نداشتیم. اما سال دوم به مشکل برخوردم و نتوانستم با هم اتاقی های جدیدم کنار بیایم. البته معنایش این نیست که آنها  اینکه حزب الهی نبودند. دقیقا اشتباه من هم همین جا بود که فکر کردم صرف حزب اللهی بودن و مذهبی بودن و نماز خوان بودن کافی است. اینها هست ولی چیزهای دیگری هم مهم بود که من بعدا متوجه شدم. هم اتاقی های سال دوم علاوه بر اینکه مذهبی بودند حتی سلایق فیلم و آهنگمان هم مثل هم بود و اینها باعث شد که در نگاه اول من فکر کنم با همه این شباهت ها دیگر مشکلی پیش نخواهد آمد؛ اینگونه بود که من وارد جمع آنها شدم. مدتی که گذشت دیدم اصلا آنها به چیزی به اسم ظرف شستن اعتقادی ندارند! و من هم که می خواستم این کار را بکنم، سرزنشم می کردند و می گفتند بنشین حالا! بالاخره بعدا مجبور می شویم می شوییم! حتی غذا که می خوردند سفره را هم جمع نمی کردند! فحش های بد و حرف های بد و ادبیات زننده ای داشتند.

محمد: پس هم اتاقی های سال اولت که تحمیلی از طرف دانشگاه بوده اند، بهتر از هم اتاقی های سال دومت بوده که خودت انتخاب کرده ای!

یاسین: بله و فکر می کنم آن هم نتیجه دعای مادرم بود.

 

 چقدر این شخصیتهایی که الان اینجا در این گفتگو نشسته اند، از دوران خوابگاهی تاثیر گرفته اند؟

پیمان: من که باید بگویم 180 درجه تغییر کرده ام! یعنی اولش که آمدم و وارد فضای خوابگاه شدم این طور نبودم. بیشتر صفات منفی و رفتارهای منفی داشتم که در طول این مدت و همنشینی با بعضی دوستان خیلی تغییر کردم. اوایل تفکراتم خوب نبود ولی الان مذهبی تر شده ام. برای من به شخصه خیلی تجربه خوبی بود. اینقدر خوب که گاهی احساس می کنم روی آسمان دارم حرکت می کنم و یک حس سبکی دارم. اینها که میگویم شعار نیست. بخشی از این اتفاق به خاطر هم اتاقی ام بود و بخش دیگر هم به خاطر اینکه صاحبخانه ما یک پیرزن مذهبی بود و من به شدت تحت تاثیر کارها و رفتارها و عبادت های او قرار گرفتم. طوری شده بود که دو رکعت نمازی که می خواندم واقعا از سر عشق بود. البته الان آن حس درون من کمی کمتر شده است. ولی سه ماه تابستانی که از فضای خوابگاه دور بودم دلم واقعا برای هیئت دانشگاه تنگ شده بود.

یاسین: حق با پیمان است. چون هیئت دانشگاه شاهد خاص است.

محمد: می توانم بگویم تجربه های خوبی کسب کردم ولی ازنظر شخصیتی تاثیرنگرفتم و تغییری نکرده ام.

امین: البته من این نکته را بگویم که نمی شود هیچ تغییری نکرده باشی یا هیچ تاثیری نگرفته باشی. چون به هرحال ما انسانیم و هر کنش و واکنشی روی ما تاثیر خاص خودش را دارد. گاهی این تاثیر عیان است ولی گاهی هم به طور آرام در ما اتفاق می افتد، طوری که خودمان هم متوجهش نمی شویم.

 

 

خودت فکر می کنی چه تغییراتی کرده ای؟

محمد: اوایل فقط شلوار پارچه ای می پوشید ولی الان لی هم می پوشد! (خنده)

امین: من هیچوقت لی نپوشیده ام! اما در کل حق با محمد است. می توانم بگویم که نسبت به قبل کمی گانگسترتر شده ام!

 

 چه اشتباهاتی را انجام داده اید که الان به ورودی های جدید و دانشجویان خوابگاهی بگویید که تکرارشان نکنند؟

محمد: شب نشینی های بیخود نداشته باشند. چون واقعا عمرشان را تلف می کنند. وقتی این شب نشینی ها بیش از حد باشد، حرف های بیخودی رد و بدل می شود و وقتی این حرفهای بیخود با یک کیلو تخمه هم همراه باشد، همین طوری بی هدف به درازا می کشد.

پیمان: من اشتباهی نداشته ام. یعنی به نظر من اشتباهات وقتی به تجربه تبدیل می شوند، دیگر اشتباه به حساب نمی آیند. اوقات من در دوره کارشناسی عمدتا به مطالعه گذشت. من شدیدا مطالعه می کردم. در ارشد وقتی رسما وارد خوابگاه شدم، دیدم که دوستانم دارند پانتومیم بازی می کنند واز مشاهده این صحنه واقعا جاخوردم! برایم عجیب بود که اینها که دیگر بچه نیستند که دارند از این بازی ها می کنند! البته الان خودم هم بازی می کنم و انصافا لذت هم دارد! (خنده) ولی اوایل چون این فضا را تجربه نکرده بودم، برایم مقداری غیرقابل هضم بود.

یاسین: من اوایل خیلی زود جوش بودم. در برابر بعضی رفتارهای دیگران زود واکنش نشان می دادم و زود تصمیم می گرفتم. بلد نبودم با آدم های مختلف درست رفتار کنم و رفتارم را با آنها مدیریت کنم. نمی دانستم رابطه ام با کسی که از من خوشش نمی آید چگونه باید باشد. بجای مدیریت روابطم، قاطی می کردم و می زدم به سیم آخر! من تندی نشان می دادم و طرف مقابلم هم بدتر تندی نشان می داد و به مشکل می خوردیم. الان یاد گرفته ام انسان ها را عمیق تر ببینم. فکر نمی کردم آدم ها بتوانند این قدر چهره های مختلفی داشته باشند. مثلا گاهی از کسی بدمان می آید و با هم دعوا کرده ایم، ولی وقتی مریض می شود، با او به بیمارستان می رویم و یا کسی که ما از او خوشمان نمی آید وقتی ما تب می کنیم، ما را پاشویه می کند و تجربه هایی از این دست باعث شد که در روابطم با آدم ها تجدیدنظر کنم و مقداری عمیق تر به مسئله نگاه کنم. برایم اتفاقات جالبی بود. 

 

 وقتی از فضای خوابگاه خسته می شوید چه کار می کنید؟ کجاها می روید؟

پیمان: من که ورزش می کنم. البته الان خیلی خسته نمی شوم. ولی دوره کارشناسی زیاد خسته می شدم. شاید خیلی آرمانگرایانه باشد؛ اما من در این جور مواقع می روم زیارت امام زاده ای. گاهی هم به کتابفروشی ها سر می زنم و کتاب ها را می بینم.

یاسین: تا پارسال هیئت تا حد زیادی آرامم می کرد. ولی امسال سوال ها و مسئله های جدیدی برایم به وجود امده است. سوالاتی درباره زندگی ام و خودم و نگرشم به جهان و زندگی. این سوال ها مقداری ناآرامم کرده و دیگر هیئت مثل قبل آرامم نمی کند. ولی این را می دانم که بعدها هم اگر قرار باشد با چیزی به آرامش برسم باید همین هیئت باشد. الان می توانم بگویم که به راحتی آرام نمی شوم. البته پنجره خوابگاه ما هم به سمت بیرون، نمای خوبی از تهران دارد. گاهی هم زنگ می زنم و با خواهرم صحبت می کنم.

امین: بستگی به نوع خستگی ام دارد. برای بعضی خستگی ها آهنگ بختیاری گوش می دهم و حالم را خوب می کند. برای بعضی دیگر از خستگی ها می خوابم. گاهی هم زنگ می زنم با مادرم صحبت می کنم. تا حالا نشده که برای رفع خستگی بخواهم بیرون بروم.

محمد: بیشتر پارک و سینما می روم.

 حرف پایانی را یکی از بچه ها به نمایندگی از همه بزند!

پیمان: توصیه می کنیم فضای خوابگاهی را حتما تجربه کنند و از این فرصت نهایت استفاده را کنند. چون شاید هیچوقت تکرار نشود. 

۹۴/۰۹/۰۲

ارسال دیدگاه:

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">