‪Google+‬‏
رگه های سلفی گری در اندیشه بازرگان :: ماهنامه تحلیلی - تبیینی 57 ماهنامه تحلیلی - تبیینی 57

ماهنامه تحلیلی - تبیینی 57




رگه های سلفی گری در اندیشه بازرگان

سه شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۵۲ ب.ظ

 

جریان روشنفکری تاریخ پرفراز و نشیب بسیار داشته است.گاه این جریان تازه متولد شده جامعه ایران توانسته است تکانه های کوچکی را به وجود آورد و گاه خود سرمنشاء تحولاتی عمیق تر گردد.از این رو برای واکاوی بیشتر این جریان و بررسی آن مصاحبه ای با حجه الاسلام و المسلمین جناب دکتر مهدی ابوطالبی داشته ایم.از ایشان کتاب «تبیین ناکارآمدی علم سیاست غربی در تحلیل نهضت امام خمینی» به چاپ رسیده است. متن زیر مشروح مصاحبه 57 با ایشان در خصوص آغاز و فرجام وضعیت جریان روشنفکری در ایران است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 جریان روشنفکری از کدام مقطع در تاریخ ایران بهوجود آمد؟دلیل اصلی تولد این جریان چه بود؟

 روشنفکری در قالب یک جریان بعداز جنگ ایران ور وس به وجود آمد هرچند پیش از آن هم مراوداتی با غرب داشتیم اما شکست از روس یک چرا را متولد کرد و اینکه ما عقب هستیم و تکنولوژیمان ضعیف است. البته چهرههای سیاسی مرتبط با غرب مثل حسین میرزاخان، سپهسالار یا میرزا ملکم خان که یا سفیراند ویا صدراعظم نیز در این جریان سازی سهمی دارند و به این دو گروه باید گردشگران ایرانی و حتی تجار و بازرگانان را نیز افزود. هرچند بنده معتقدم بخشی از آن عقب ماندگیها، احساس عقب ماندگی بود ونه خود عقب ماندگی!

هجمه تبلیغی این چهارگروه یک معادله یک طرفه را ایجاد کرد که یعنی ما عقب ماندهایم وغرب پیشرفته است. نکته مهم این است که ما با ملاکهای آنها پیشرفته محسوب نمیشدیم. برای مثال: چون بانوان آن دوران تحصیلات کلاسیک نداشتهاند طوری بیان میشود که گویی جمعیت نسوان همه بیسواد بودند واین خلاف محض است. دردوران قاجار تعدادزیادی بانوان تحصیل کرده، ادیب، فیلسوف، فقیه ونقاش داشتهایم.حتی درعصرصفوی کسانی چون دختران ملاصدرا که مجتهده بودند، فراوان داشتهایم.

 

 جریان روشنفکری دارای چه مختصاتی است؟

  ما قائل به تولد بیمارجریان روشنفکری درایران هستیم. آن هم به سه دلیل: ابتدا شیفتگی آن نسبت به غرب است. دوم ستیزی است که با تقلید محض ودرک نکردن تفاوتها نسبت به دین صورت گرفت. اینکه روشنفکرغربی اگربا دین مشکلی دارد، این مشکل با مسیحیت تحریف شده است.اما روشنفکر ایرانی از این نکته مهم غفلت کرد و کورکورانه به ستیز با اسلام ناب برخواست و سومین دلیل، جهانبینی علمیبه معنای نگاه تجربی داشتن به همه چیز است؛ بنابراین عموم روشنفکران نسل اول مانند آخوندزاده، ملکم خان، سپه سالار وآقاخان کرمانی راکه الگوی جدید شدنشان، تجدد غربی است باید روشنفکر سکولار دانست.

 

 آیا پیشتازان روشنفکری روح مدرنیته تمدن غرب را درک کرده بودند و یا مسحور تکنولوژی غرب شدند؟

  درحقیقت تکنولوژی بود که ایشان را مجذوب ساخت واسم آن را پیشرفت گذاشتند و نداشتن آن را عقب ماندگی خواندند.حالا ما میپرسیم آیا به سکولاریسم هم واقف بودند؟ به این معنا که توضیح میدهیم. یعنی که اگر میخواهیم پیشرفت کنیم،باید ببینیم غربیها چه کارکردهاند. آنها علم را از دین جدا کردند وسیاست را هم منفک از دین دانستند.در نتیجه پیشرفت شکل گرفت.

اما اینکه با نگاهی فلسفی نگریسته و ایسمها را به صورت بنیادی مطرح کرده باشند، چنین چیزی نبوده است.

نسل اول روشنفکری، با تقلید از غرب، دین را رد میکند، وبا این بهانه که برخی از اعتقادات دینی را با علم نمیتوان اثبات کرد پس باید به حاشیه برود ودرمسائل دخالت نکند.

 

 این مسئله در جامعه ایرانی که عالم دینیاش در متن سیاست مسائل حقوقی وآموزش است سنگین تمام میشود.این جاست که رویکردی نفاق گونه آغاز میشود. برایمثال ملکم خان نامه به آخوند زاده دارد که درآن صریحا به این نکته اذعان شده است: «درایران نمیشود عریان از سکولاریسم حرف زد،من خودم با ادبیات دینی صحبت میکنم.»

  تمام این چهرههای شاخص نسل اول روشنفکری ابتدا به صراحت مخالف وجود دین هستند وکم کم رویکردشان برهمین مبنا به سمت طرح این مسئله میرود که دین باشد اما دینی که توان جمع با مدرنیته را داشته باشد. جایگزینی هم که برای اسلام  معرفی میکنند همان دین خنثی زرتشتی است که به بهانه بازگشت به اصل وهویت ملی بیان میشود.

 این عرصه جدیدی است. از سوی دیگر هجمه به اسلام چهره دیگری پیدا میکند مثلا کرمانی در یک جنگ روانی، مقایسهای بین اسلام وزرتشت میکند: «پس از اینکه رویکرد دوم هم باشکست مواجه شد وکسی حاضر به تغییر دین نشد، استراتژی سوم روشنفکران به وجود آمد وآن پروتیستانیسم اسلامی یا همان اصلاح دینی است.

یعنی گفتند اسلام باشد اما اسلام بیخرافه و بهروز شده که قابلیت جذب مدرنیته را داشته باشد. این پذیرش اسلام صرف نظر از شروطی که برایش گذاشتند از روی ناچاری بود.دو وجه برای اسلام اصلاح شده درآثارآنها ذکر شده است:

اول جدایی دین از سیاست یا به قول خودشان تفکیک شئون روحانی از جسمانی که شامل دخالت نکردن علما در سیاست، علم وحقوق میشود. دوم آموزهها ودستورات آن با تمدن وقواعد جدید بشری همراه باشد

پس آنها در واقع روشنفکر سکولار هستند اما ناچارند این روند را تا عصر مشروطه ادامه دهند. در دوران مشروطیت هم کسی زیرآب دین را نمیزند اماحاملان آن یعنی علما را با توهینهای وقیحانه در مطبوعات خود مورد هجمه قرار میدهند. کسانی مانند  دهخدا که شدیداللحن به علما میتازند.صوراسرافیل و مساوات روزنامه نگاران مشهور دوره مشروطه هستند که هم به آموزههای دین وهم به عالمان آن حمله میکنند.کسی که مقابل این جریان تمام قد میایستد، شیخ فضلالله نوری است که متوجه روح سکولار ایشان شده است.شیخ کسی است کهجنایتهایعصر رضاشاهی را پیشبینی کرده بود. درنامهای که به آیت الله بهبهانی وطباطبایی نوشته است هشدار میدهد که اینها به اسم خرافه یک مسائلی میگویند اما با اساس مشکل دارند ودرجایی دیگر میگوید:«اگر مرا ترور کنند شما را هم خواهند کشت.» ویا جایی فرمودند: «اینها اگر دستشان برسد چندسال دیگر چادر از سر زنان خواهند کشید.»

آنچه در مشروطه حادث شد قدرتگیری روشنفکران سکولار بودکه منجر به حذف فیزیکی علمای دین شد.شیخ فضلالله را به دار آویختند.

بهبهانی را ترور کردند. نقل معروف است آخوند خراسانی ومیرزا خلیلی تهرانی را هم مسموم کردندو فاجعه کشف حجاب و حذف لغات عربی وتغییر تقویم از قمری به شمسی همه از ارکان پروژه سکولاریزه کردن ایران بود. اما نکته مهم توانایی نداشتن روشنفکران در اداره مملکت است.چیزی که بعد از فرار محمدعلی شاه واستقرار احمدشاه اثبات شد.چرایی آن هم صرف نظر از اختلافات داخلی وحزبی، خودشانبه درک نکردن ویژگیهای خاص ایران است. ایران معروف بود به ممالک محرصه یعنی در هر منطقه خان دارد وملوک الطوایفی است. این فضا با مدل دموکراسی غربی قابل اداره نبود. شاه را هم که تنها قدرت کنترل کننده بود به قدری تضعیف کرده بودند که کاملا بیخاصیت شده بود وجایگزینی هم برایش نداشتند.

دکتر داوری سخن زیبایی دارند. میگویند روح مدرنیته اومانیسم است و معنی اومانیسم هم توجه به خواست انسان است واین لازمهاش خشونت است. آدمیکه از دل فلسفه  بیکن بیرون میآید که داعیه تسلط بر طبیعت دارد،اقتضایش خشونت است.

بنابراین روشنفکر وقتی قدرت دستش نیست دائم آزادی مطالبه میکند و وقتی به قدرت میرسد هرچه که مانع خواستهایش باشد را از مسیر برمیدارد وهیچ ابایی از تعرض به آزادی ندارد. نمونهاش در همان قضیه کشف حجاب مشهود است. در خود فرانسه که نام مهد آزادی را هم یدک میکشد همین که حس کردند اسلام درحال گسترش است حکم به حذف اسلام ومظاهرش دادند وحجاب را ممنوع کردند.

 

  در عصر پهلوی دوم روشنفکران دوگروه میشوند؛ عدهای همراه دربار وعدهای مخالف آن هستند.این شکاف از کجا وچرا ایجاد شد؟

  اواخر خفقان روشنفکرانه رضاخان، با مسئله جنگ جهانی دوم همزمان شد.زمانی که ایران به اشغال بیگانه درآمد وعوارضی که ایجاد کرد،خود روشنفکران وحتی دولتهای غربی را به سمت خلع رضاشاه کشاند اتفاقی که دراین برهه میافتد. محمدرضا پهلوی فرنگ رفتهای است که به قول غربیها در فضایی زنانه تربیت شده بود. بعد از رضا خان خلع قدرت پیش میآید و جامعه از یک دوره فشار شدید در یک دوره کم فشاررها می‌‌شود وفضایی باز برای تمام گرایشها وجریانات بدون هیچ مانعی ایجادمیکند.

روسیه به دنبال گسترش کمونیست وتودهایهاست. لیبرال و ملیگراها در حال رشد هستند. در کنار اینها مذهبیها هم بیکار ننشستهاند.مطبوعات مذهبی  منتشر میشود.علما به تفکیکی جنسیتی مدارس،تدوین و آموزش کتب درسی دینی وحتی ناظر شرعی بر مطبوعات بر هرچیز که منتشر میشود وتوقف بیحجابی تاکید میکنند.البته باید توجه داشت هم لیبرالها وهم کمونیستها با ادبیات مذهبی کار میکنند.در موازات این دو جریان از بطن روشنفکری جریان جدیدی متولد میشود که همان شیفتگی به غرب وجهان بینی علمیرا دارد منتها در نتیجه اشغال کشور توسط بیگانگان یک روحیه میهن پرستی وعرق ملی وجود دارد. این جریان همان ملیگراها هستند.

میهنپرستی این گروه با بیگانه ستیزی همراه نیست وبه همین دلیل گرایش به آمریکا به عنوان نیرویسوم را امثال مصدق در دستور کارخود قرارمیدهند. اینها به گمان بنده، وطن دوست بودند. ملیگرایانی کاملا منطبق بر ناسیونالیست غربی.

این جریان هم خود را در نهضت نفت محک زد البته کاملا مبتنی به جریان مذهبی کاشانی وفداییان اسلام، توانست به قدرت برسد اما شکست خورد و نتوانست کشور را اداره کند.

مهمترین دلیل آن قطع پیوند با مذهبیها وخوشبینی به نیروی سوم بود. شاهد براین مدعا اینکه مصدق در 31 تیر با شاه به اختلاف میرسد.آیتالله کاشانی فتوا میدهد.مردم میآیند شعار یا«مرگ یا مصدق سر» میدهند ولی یک سال بعد در 28 مرداد32 مصدق دستگیر ومحاکمه میشود وصدا از کسی درنمیآید. دلیل اصلیاش نبودن کاشانی کنار اوست. بهرحال با شکست مجدد روشنفکری جریان جدیدی از درون ملیگراهای سکولار بیرون میآید که در التزام شخصی به اسلام، متدین محسوب میشوند. چهره شاخص این جریان که موسوم به ملی-مذهبیهامیشود.مهندس بازرگان است.

ملی-مذهبیها که نگاه لیبرال دارند به تعبیربنده روشنفکر دینی با نگاه اسلام لیبرالی هستند.

در کنار این گروه جریان روشنفکری دینی دیگری هم البته با گرایش اسلام و سوسیالیسم بهوجود میآید.

چهره شاخص این جریان محمد نخشب وخداپرستان وسوسیالیست هستند.

اگر بخواهیم اشارهای ریشهایتر به روشنفکری دینی که دارای نوعی التقاط است بکنیم، به کسانی چون سید جمال الدین اسدآبادی و یا شیخهادی نجم آبادی میرسیم. ایشان هم همواره به دنبال ایجاد نوعی آشتی بین اسلام وغرب بودند.

 

  سید جمال الدین را به چه دلیل به گرایشات سلفی منسوب میدانند؟

پیوند جریان سلفیگری و روشنفکری را هم میتوان از همین نگرش تلقی کرد.چراکه به اسم عقلگرایی و نوگرایی بهدنبال خرافه ستیزی هستند ومصداق خرافه برای ایشان همان روح شیعی مذهب ماست.

همین ولایت تکوینی اهل بیت، شف، شفاعت وعلم غیب امام معصوم. بنابراین اینها هم به نوعی متجدد هستند چون به دنبال عقلگرایی در مباحث دینیاند و هرچه با عقل نشود توجیهاش کرد، کنار میزنند. رگههایی از این سلفیگری در افکار بازرگان وشریعتی وجود دارد.

کسانی مثل بختیار و فروهر که با دربارو نگاههای استبدادی پهلوی مشکل دارند  در این دوره هستند. ولی واقعیت این است که اسلام لیبرالی روش مبارزهاش مسالمت آمیز است وبه دنبال براندازی سلطنت نیست بلکه خواهان اصلاحات است. یعنی ترکیب شاه و دموکراسی! اسلام سوسیالیستی هم روش مسلحانه ونگاه براندازانه دارد.

در کنار این دو جریان مبارز با شاه که شیوهها واهدافشان متفاوت است.جریان سومیهست که استقرار اسلام ناب را میخواهد و روش مبارزه اش هم آگاهیبخشی است. این جریان همان جریان امام (ره)است.

 

  هدف وشعار اصلی جریان روشنفکری دینی در مبارزهها چه بود؟

  محور اسلام سوسیالیست عدالت اجتماعی استومحور لیبرالهاهم آزادی است. محوریت امام هردو است.

امام همانقدر که دست روی رفع استبداد ولزوم آزادی میگذارد، خواهان عدالت هم هست.لیکن اسلام ناب که هدف ایشان است، هم آزادی وهم عدالت دارد.

 

یعنی عدالت وآزادی مطرح شده در سخنان امام همان عدالت وآزادی جریان روشنفکری دینی بود؟

  این آزادی وعدالت که در اسلام ناب شعار امام هست با آزادی لیبرالها وعدالت سوسیالیستها متفاوت است.

چراکه اسلام سوسیالیستی آزادی را فدای عدالت میکند یعنی به دلیل عدالت، آزادی اقتصادی و حق مالکیت خصوصی نمیدهد واسلام لیبرال هم عدالت را فدای آزادی میکند یعین آزادی میدهد ولو اینکه دوطبقه فقیر وغنی به وجود بیاید.

اما اسلام ناب با وجود تاکید بر روی عدالت، مالکیت خصوصی را نفی نمیکند و باوجود اصرار بر آزادی، طبقات مختلف را برنمیتابد.

 

به همین دلیل امام ویارانش را به حمایت از سرمایهداری متهم میکردند؟

بله کسانی امام را متهم به سرمایهداری کردند که عدالت سوسیالیستی را میخواستند.جریان روشنفکری هم در مشروطه وهم در نهضت نفت زمانی که قدرت را به دست گرفت از اداره امور عاجز ماند وشکست خورد.ما باز هم شاهد چنین تجربهای بودهایم؟بله البته این بار روشنفکری دینی یعنی ملی-مذهبیها که نماینده اسلام لیبرالی بودند قدرت را به دست گرفتند و با ناتوانی دولت موقت در اداره امور کشور واستعفایی که بعد از جریان تسخیرلانه جاسوسی دادند، باردیگر جریان روشنفکری شکست خورد و نشان داد که نمیتواند دولت را مدیریت کند.

ارسال دیدگاه:

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">