‪Google+‬‏
تولد نوزاد ناقص الخلقه :: ماهنامه تحلیلی - تبیینی 57 ماهنامه تحلیلی - تبیینی 57

ماهنامه تحلیلی - تبیینی 57




تولد نوزاد ناقص الخلقه

سه شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۴۲ ب.ظ

معصومه نصرالله زاده

غرب با خروج از قرون وسطی و تسلط کامل کلیسا و مسیحیت تحریف شده، دورانی را با نام رنسانس تجربه کرد و عملا مسیری کاملا متفاوت از دینمداری گذشته را آغاز کرد.

مبنای هستی شناسی غرب پس رنسانس از باورهای درون متون مقدس به سکولاریسم کامل و در انسان شناسی به اومانیسم تغییر فاحشی کرد.متفکران این عصر،زیر بیرق عنوان روشنگری به نابود کردن تمامیمبانی خدامدار مردم پرداختند و سعی کردند همه مسایل را با اصول بشری ترجمه کنند و یا تطبیق دهند.

در قرون 17 و 18 میلادی در غرب عقل گرایی به اوج خود رسید و سیر دینزدایی را به تشکیک در متون مقدس و خرافه انگاری دین رساند.رهاورد این عقلگرایی افراطی در قرون 19 و 20 چیزی جز حسگرایی و تجربهگرایی نبود که در نهایت منجر شد تئوری لیبرالیسم در غرب قرن20 متولد شود.

این تئوری سالها در مکاتب اقتصادی و فرهنگی برخی کشورهای غربی موجب ایجاد و نشر پدیده استعمار و انداختن یوغ بندگی آنها بر گردن میلیونها انسان در سایر کشورها شد؛استعماری که فرهنگ و باورهای غرب پس از رنسانس را با خود به این کشورها برد.

جهان در دو قرن گذشته به مرور شاهد پدیده روبه رشد تأثیر و تأثرات ملتها نسبت به یکدیگر در فضای  بینالملل بوده است؛تأثیری که بیتردید ناشی از پیشرفت وسایل ارتباطی و همچنین افزایش سفرهای بینالمللی اندیشمندان فرهنگی کشورها بوده است.

 

 

ایران نیز از زمان فتحلی شاه قاجار،شاهد ظهور پدیده استعمار و رفت و آمدهای بینالمللی بصورت توأمان بوده است و این بدین علت است که ایران هم مخزن بزرگی از انرژی بوده و هست و این نمیتواند چشم هیچ استعمارگری را ببندد و نیز فرهنگ بالای ایران از ابتدا شهروندان ایرانی را به مسافرتهای جهانی و جهانگردی واداشته است.ظهور و گسترش این دو پدیده جدید،مانند هر پدیده دیگر دارای معایب و محاسنی بوده و هست. آنچه دانستن آن بسیار مهم است این است که با شکسته شدن تابوی کلیسا و مسیحیت تحریف شده،راه برای دانشمندان علمیغرب باز شد و به ناگاه جهان غرب،پیشرفت سریع علم و تکنولوژی را در مقابل چشمان خود دید.با نگاه بیرونی دیگران و نگاه غیر عمیق داخل،اینگونه تفسیر شد که همه این رشد و پیشرفت حاصل رهایی دین و اتصال به منابع غیرماورایی بوده است.

از معایب گسترش مسافرتهای بینالمللی و نفوذ هرچه بیشتر استعمار در ایران،ظهور یک جریان غربگرا بود که برای رسیدن به پیشرفتهای خیره کننده غرب،تصمیم به اجرای آن در ایران گرفت.این جریان از دوره قاجار و عصر مشروطه کار خود را با عنوان منورالفکری آغاز کرد و اقدامات خود را با تلاش برای استحاله اندیشههای دینی و ملی ادامه داد.

در حالیکه جریان روشنفکری در اسلام و ایران در میان مجامع فکری با مفهوم آگاهی علمای دینی از اوضاع زمانه و مسایل روز رایج بود.روشنفکری در اسلام نیز فراز و فرودهایی داشته است اما هرگز گرفتار مشکلات عصر رنسانس غرب نشده و وحی را به حاشیه نرانده
 است.

اما در این دوره و با ظهور این جریان،مفهوم روشنفکری از مسیر اصیل اسلامیخود که افرادی چون ملاعلی کنی،میرزای تبریزی، ملااحمدنراقی،کاشف الغطاء،میرزای قمیو شیخ فضل الله نوری را شامل میشد به یکباره به افرادی چون آخوندزاده،میرزاملکم خان،تقی زاده،سپهسالار،آقاخان کرمانی،طالبوف،سوراسرافیل و سیدمحمد طباطبایی یک چرخش 180درجه ای را تجربه کرد.

آنچه نتیجه این اتفاق شوم گشت این بود که جریان اصیل روشنفکری در تاریخ معاصر ایران در حاشیه شکل گرفت و نقش اصلی و حاضر در میدان را اولین مسافران بازگشته از فرنگ بازی کردند که سعی کردند هر آنچه بر غرب گذشته است را در ایران به تکرار،دیکته کنند و مبانی وحیانی را درست مانند آنچه در غرب گذشت،از جریان ادامه حیات سیاسی و فرهنگی و اقتصادی ایران حذف کند؛که متأسفانه این اتفاق در جریان مشروطه به وقوع میپیوندد و عملا مسیر عدالت خواهی علمای طراز اول این دوره را به انحراف مشروطه انگلیسی دچار و در نطفه خفه میکند.

کابینه دوره پهلوی را نیز میتوان به منشوری تشبیه کرد که اضلاع آن را روشنفکران غرب زده ای تشکیل داده بودند که در پوشش دین،سعی بر احیای تجدد غربی در ایران نمودند.پوشش دینی روشنفکران این دوره و حتی ادوار بعدی بدین علت است که آنچه این افراد را با مردم و حمایتهای آنها پیوند میزند همین لعاب دینی بوده است.

پس از ظهور پدیده استعمار،غرب با تئوری لیبرالیسم در اقتصاد و فرهنگ و سیاست وارد کشورهای عقب افتاده آن روز شد.این ورود،جبهه گیریهایی را توسط جنبشهای آزادی خواهانه در پی داشت اما این جنبشها نیز در عمل به دامان شرق مارکسیستی آن روز پناه برد و اینگونه جهان دوقطبی ایجاد شد.

 

 

این دوقطبی شدن جهان،جریانات روشنفکری ایران در دوره پهلوی را نیز بی تأثیر نگذاشت و مستوجب خلق جریان چپ و راست شد؛که جریان چپ با عنوان روشنفکری و داشتن نگاه نقادانه و روحیه انقلابی مشهور شد.

می توان گفت در دهه 20 و 30 قرن حاضر شاهد یک فضای روشنفکری ملی گرایانه و ضداستعماری در میان جریانات ایران بودیم که درصورت متحد شدن با جریان روشنفکری اصیل اسلامیتوانست اتفاق مهمیمثل ملی شدن صنعت نفت ایران را به نام خود ثبت کند.اما این اتحاد هرگز ادامه پیدا نکرد و طی یک تغییر رویه،به عاملی برای ادامه استبداد پهلوی تبدیل شد و روز به روز از جریان مردمیضداستعماری دورتر شد.

این جریان در دوره پهلوی بهظاهر در پوشش دینی و مبارز علیه استبداد قرار گرفت اما در عمل و استنادات تاریخی موثق،به شدت مورد توجهات پهلوی و شخص شاه قرار گرفت و به سنگ پیش پای انقلاب مردمیدهههای 40 و 50 مبدل شد.این جریان با تأسیس احزاب فرمایشی اما با پوسته مخالفت با دربار،سعی در سد کردن مسیر انقلاب داشت اما پس از ناکامیدر جلوگیری از وقوع انقلاب،اقدامات این جریان به تلاش برای حذف اسلامیت آن و تحریف از مسیر اصلی آن تغییر
رویه داد.روشنفکری دینی چپ گرا در قالب سازمان مجاهدین  خلق و روشنفکری لیبرالیست در قالب جبهه ملی و نهضت آزادی با ترویج افکار التقاطی خود در این دوره مثالهای خوبی برای اثبات فعالیتهای این گروههامیباشد.

عاقبت برخلاف همه پیش بینیهای روشنفکران و دنیای غرب،انقلاب اسلامیورای همه تئوری پردازیهای آن دوره،به رهبری یک عالم دینی و با حمایت گسترده مردم به وقوع میپیوندد.

این انقلاب سندی است بر غلبه قدرت روشنفکری اصیل اسلامیدر ایران بر روشنفکری بیمار غرب گرا آن هم با تمام کارشکنیهای غرب و پهلوی برای حمایت از جریان روشنفکری غرب زده و جلوگیری از وقوع انقلاب اسلامیدر ایران.

در این رابطه آنچه از سال 42 تا پیروزی انقلاب قابل ذکر میباشد این است که افرادی از جریانات التقاطی روشنفکری چپ و راست نیز بودند که به پیروی از تفکر ضداستبدادی خود با انقلاب و مبارزات همراهی کردند و حتی به زندان نیز افتادند.

این گروهها در طی دوران مبارزات مردم به رهبری امام خمینی (ره) بارها به خدمت ایشان رسیدند و سعی در ایجاد سهمهایی برای خود داشتند که امام نیز به خوبی وظیفه آنها را که چیزی جز وظیفه قشر اهل فرهنگ و قلم نبود را به آنها یادآوری نمودند.شایان ذکر است که اگر این گروه اندکی مجال نیز پیدا میکردند برخلاف نظر اکثریت امت ،در شخص رهبری امام نیز قائل به شک بودند و آن را پیگیری
میکردند.عده ای از این افراد نیز البته پس از انقلاب خودشان را به مناصب بالایی در جمهوری اسلامینیز رساندند؛ بازرگان و بنی صدر مصداقهای بارزی بر این ادعا هستند.

 

این افراد در همان سال اول پیروزی انقلاب به مخالفت با تسخیر لانه فساد امریکا و هوچی گری پیرامون اقدامات ضداستکباری پرداختند و نهایتا نیز غائله 14 اسفند 58 را آفریدند و باعث حذف خود
 شدند.

نمیتوان از بعد دیگر این جریان غافل شد که عده ایاز این روشنفکران نیز طی یک جریان خزنده به لایههای مختلف سیاسی و فرهنگی کشور نفوذ کردند.

یک جریان روشنفکری دینی اما طرفدار لیبرال دموکراسی که در هیچ مقطعی از تاریخ 35 ساله انقلاب از هیچ اقدامیعلیه مبانی اصیل جمهوری اسلامیدریغ نکرده اند.بازگشت روشنفکری غرب زده در دهه 70 بحرانهای متعددی را به کشور تحمیل کرد.این جریان با اعتقاد به سه مولفه :مقابله با دین،شیفتگی غرب و جهان بینی علمی،به مخالفت با اصول مختلفی پرداختند من جمله اصلاح قانون مطبوعات کشور،لایحه قصاص و سانسور رسانهها و ...

تئوری مهم:« استحاله از درون، نفوذ و بازگشت» یک اتحاد نانوشته ای را میان روشنفکران ایرانی امضا کرده است که توانسته است با این قرارداد،هنوز این جریان روشنفکری بیمار ناقص الخلقه را در ایران زنده نگه دارد و از هر راه قابل استفاده ای برای به انحراف کشاندن مسیر انقلاب اسلامیبهره بجوید.

ارسال دیدگاه:

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">